سوره القصص
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
1به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
وَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَيۡهِ فَأَلۡقِيهِ فِي ٱلۡيَمِّ وَ لَا تَخَافِي وَ لَا تَحۡزَنِيٓ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيۡكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ
7ما به مادر موسى الهام كرديم كه: «او را شير ده؛ و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن؛ و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمىگردانيم، و او را از رسولان قرار مىدهيم!»
فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِيَكُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَ حَزَنًا إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَ هَٰمَٰنَ وَ جُنُودَهُمَا كَانُواْ خَٰطِِٔينَ
8(هنگامى كه مادر بفرمان خدا او را به دريا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد! مسلما فرعون و هامان و لشكريانشان خطاكار بودند.
وَ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَيۡنٖ لِّي وَ لَكَ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَ هُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ
9همسر فرعون (چون ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت: «نور چشم من و توست! او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد، يا او را بعنوان پسر خود برگزينيم!» و آنها نمىفهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مىپرورانند)!
وَ أَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًا إِن كَادَتۡ لَتُبۡدِي بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ
10(سرانجام) قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش) تهى گشت؛ و اگر دل او را (بوسيله ايمان و اميد) محكم نكرده بوديم، نزديك بود مطلب را افشا كند!
وَ قَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّيهِ فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَ هُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ
11و (مادر موسى) به خواهر او گفت: «وضع حال او را پيگيرى كن!» او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد در حالى كه آنان بىخبر بودند.
وَ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَرَاضِعَ مِن قَبۡلُ فَقَالَتۡ هَلۡ أَدُلُّكُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَيۡتٖ يَكۡفُلُونَهُۥ لَكُمۡ وَ هُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ
12ما همه زنان شيرده را از پيش بر او حرام كرديم (تا تنها به آغوش مادر بازگردد)؛ و خواهرش (كه بيتابى مأموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت: «آيا شما را به خانوادهاى راهنمايى كنم كه مىتوانند اين نوزاد را براى شما كفالت كنند و خيرخواه او باشند؟!»
فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ كَيۡ تَقَرَّ عَيۡنُهَا وَ لَا تَحۡزَنَ وَ لِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَ لَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ
13ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده الهى حق است؛ ولى بيشتر آنان نمىدانند!
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَ ٱسۡتَوَىٰٓ ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَ عِلۡمٗا وَ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ
14و هنگامى كه (موسى) نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم؛ و اين گونه نيكوكاران را جزا مىدهيم!
وَ دَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَ هَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَكَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيۡهِ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِينٞ
15او به هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند؛ يكى از پيروان او بود (و از بنى اسرائيل)، و ديگرى از دشمنانش، آن كه از پيروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود؛ موسى مشت محكمى بر سينه او زد و كار او را ساخت (و بر زمين افتاد و مرد)؛ موسى گفت: «اين (نزاع شما) از عمل شيطان بود، كه او دشمن و گمراهكننده آشكارى است»
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي فَغَفَرَ لَهُۥٓ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ
16(سپس) عرض كرد: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم؛ مرا ببخش!» خداوند او را بخشيد، كه او غفور و رحيم است!
قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ فَلَنۡ أَكُونَ ظَهِيرٗا لِّلۡمُجۡرِمِينَ
17عرض كرد: «پروردگارا! بشكرانه نعمتى كه به من دادى، هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود!»
فَأَصۡبَحَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِي ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ يَسۡتَصۡرِخُهُۥ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّكَ لَغَوِيّٞ مُّبِينٞ
18موسى در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى (و در جستجوى اخبار)؛ ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مىزند و از او كمك مىخواهد، موسى به او گفت: «تو آشكارا انسان (ماجراجو و) گمراهى هستى!»
فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن يَبۡطِشَ بِٱلَّذِي هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِيدُ أَن تَقۡتُلَنِي كَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِ إِن تُرِيدُ إِلَّآ أَن تَكُونَ جَبَّارٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِينَ
19و هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد، (فريادش بلند شد،) گفت: «اى موسى مىخواهى! مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى؟! تو فقط مىخواهى جبارى در روى زمين باشى، و نمىخواهى از مصلحان باشى!»
وَ جَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ يَسۡعَىٰ قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ يَأۡتَمِرُونَ بِكَ لِيَقۡتُلُوكَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّي لَكَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ
20(در اين هنگام) مردى با سرعت از دورترين نقطه شهر [مركز فرعونيان] آمد و گفت: «اى موسى! اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشستهاند؛ فورا از شهر خارج شو، كه من از خيرخواهان توام!»
فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ
21موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى؛ عرض كرد: «پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش!»
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يَهۡدِيَنِي سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ
22و هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت: «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند!»